نوجوان بزرگمرد

طرفداران و اعضای مجاهدین خلق(منافقین) در سر خیابانِ پل امامزاده معصوم تهران مقرّی به نام جنبش جوانان میثاق داشتند.
محمد هر روز به آنجا می‌رفت و به طرفداری از امام خمینی
(ره) با آنها وارد بحث می‌شد. بالاخره آنها از دست محمد به تنگ آمده و به او گفته بودند: این دفعه اینجا پیدات بشه هر چی دیدی از چشم خودت دیدی! ولی محمد بیدی نبود که با این بادها بلرزد.
یک روز که به خانه آمد دیدم یک طرف صورتش کاملا سرخ شده، گفتم: مامان جان چی شده؟
گفت: هیچی حواسم نبود سُر خوردم صورتم به دیوار کشیده شد. بعدها فهمیدم منافقین خلق که در بحث از دست او به ستوه آمده بودند به صورتش سیلی محکمی زده‌اند ولی محمد هیچوقت این مطلب را به من نگفت.