-
يكشنبه, ۴ دی ۱۳۹۰، ۱۱:۳۹ ب.ظ
«درویش علی»
کتاب اول از مجموعۀ «قصههای سرزمین صفا و وفا»
قسمتی از مقدمۀ مؤلف:
...من که قسمت اعظم عمر پاسداری خود را در مناطق کُردنشین گذراندهام و در سالهای جهاد در کنار رزمندگان اسلام بودم و بسیاری از مجاهدتها را به چشم خود دیدهام از این همه مظلومیّت غصّه میخوردم. لذا تصمیم گرفتم کاری انجام دهم و گوشههایی از این حماسهها را بنویسم شاید سبب شود دوستان دیگر هم دست به قلم شوند و از غربتها، شجاعتها و مظلومیّتهای مردم و رزمندگان آن دیار بنویسند.
کتاب قصّههای سرزمین صفا و وفا، بازگوکنندهی گوشههای کوچکی از حوادث مناطق کُردنشین در سالهای حماسه و برادری است. قصّه مردمانی است که در مقابل دشمن، سرافراز و در مقابل دوستان، متواضع و فروتن بودند. قصّه اتّحاد شیعه و سنّی و اتحاد اقوام مختلف با یکدیگر در دفاع از اسلام و ایران است.
قصّه محبّتها، وفاداریها و مجاهدتهای بزرگ و خاموش است. قصّه مردمانی است که نام و نشان در گمنامی یافتند. قصّه مهاجران و انصاری که با یکدیگر و دست در دست هم از اسلام و انقلاب در این منطقه پاسداری کردند و دشمنان را ناکام گذاشتند
نام و عنوان این مجموعه را از سخنان آیت الله العظمی امام خامنهای وام گرفتهام: «کردستان سرزمین فداکاریهای بزرگ است، سرزمین هنر و فرهنگ است؛ سرزمین صفا و وفاداری است؛ سرزمین مردم با رشادت و با رشد عقلی و آگاهی است.»
بریدهای از داستان چشمه کوثر - راوی: شهید قاسم نصراللهی
آب بسیار زلال و گوارایی بود. دست و صورتم را شستم، خیلی تعجب کردم خدایا چرا قبلا من این چشمه را ندیدم؟! آنقدر خوشحال بودم که نفهمیدم چطور به پایگاه برگشتم. به سرعت به نزد بچهها رسیدم و به فرماندهی پایگاه گفتم: فلانی اینجا نزدیک شما یک چشمه است، چرا به من نگفتید؟
گفت آقا سید چشمه کجا بود؟ گفتم بابا پشت همین ارتفاع. او را آوردم چشمه را دید.
از تعجب چشمانش باز مانده بود. گفت تا حالا این چشمه را ندیده بودم.
نزد اهالی روستا آمدیم و جریان چشمه را گفتیم. گفتند اصلا آنجا چشمهای وجود ندارد اگر چشمهای بود برای شما.
فهمیدم چشمه، عنایت حضرت زهرا(سلام الله علیها) است و به برکت ایشان نام آن چشمه را کوثر گذاشتیم ، حضرت زهرا فرزندانش را فراموش نکرده بود و آنها را از تشنگی نجات داده بود.